مسئلة معنا از مسائل غامض زبانشناسی و فلسفی است. در این نوشتار که سبک و سیاقی فلسفی دارد، سعی میشود تا به برخی از پیچیدگیهای مسئلة معنا اشاره شود. ابتدا با تأملاتی کلی دربارة معنا، سؤالاتی دربارة آن طرح میشود تا برخی از جنبههای عام این مسئله ـ و نه براساس موشکافیهای فلسفی ـ نمایان شود. در ادامه، با بیان این مطلب که فیلسوفان نیز از آغاز به مسئلة معنا توجه داشتهاند، از منظر فلسفة معاصر در باب معنا اشاره میشود. دو جریان عمدة فلسفی معاصر، یعنی جریان فلسفة تحلیلی و پدیدارشناسی که میتوان گفت بقیة جریانها، انشعابهایی از این دو جریان فلسفیاند، در ارتباط با مسئلة معنا به اجمال معرفی میشود. سپس با تمرکز بر جریان فلسفة تحلیلی و ممیزاتی که میتوان برای آن برشمرد تا ویژگیهای این زمینة تفکر فلسفی را دریافت، سعی میشود بر همین زمینة فکری، فهرستی از پرسشهایی اساسی درباب معنا بیان شود. از همینرو و برای تأکید بر پیچیدگی و دقایق فلسفی این بحث، دو مسئله، انتخاب و پیرامون آنها مباحثی مطرح شده است. یکی مسئلة رابطة «معنا» و «معرفت» و دیگری مسئلة رابطة «معنا» و «زبان» است. مسئلة اول یکبار به شکل عام و بار دیگر بر زمینة فلسفة تحلیلی و مسئلة دوم به طور خلاصه از منظر ویتگنشتاین، کواین و جان سرل[1] بررسی شده و به دلیل گستردگی و عمق برخی از نظریات، از منظر فیلسوفانی چون دیویدسون، بررسی نشده است. [1]. John R. Searle